معنی رنجیر و زحمت کش

حل جدول

رنجیر و زحمت کش

کارگر، پیشه ور


و زحمت

لگ


زحمت

رنج

فرهنگ عمید

زحمت کش

آن‌که زحمت می‌کشد و رنج می‌برد،
در ادبیات مارکسیس، کارگر، رنجبر،


زحمت

رنج و آزردگی،
[قدیمی] به ‌هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام،
[قدیمی] انبوهی،
* زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن،
* زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن،

واژه پیشنهادی

زحمت کش

رنج بردار

فارسی به عربی

زحمت کش

مرهق


زحمت

ازعاج، الم، شده، صعوبه، عذاب، عمل، مشکله، مضایقه

لغت نامه دهخدا

زحمت

زحمت. [زَ م َ] (از ع، مص، اِمص) انبوهی. (صراح) (منتهی الارب) (از فرهنگ نظام) (آنندراج). اسم است از زحم. (از متن اللغه) (مؤید الفضلا): بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). و زن و کودک بر جوشیده و بیرون آمده... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی قوی برپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).و چون زحمت پراکنده شد و مجلس خفیف تر شد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 2 ص 266). چون فارغ شدند خلوت خواستند و زحمت باز گردید. (راحه الصدور راوندی). سلطان فرمود که فردا از دجله عبور کنیم و روی بجانب همدان نهیم. لشکر و حاشیه اندیشیدند که فردا زحمت باشد... قصد کردند که در روز خالی بگذرند. (راحه الصدور). || انبوهی کردن و بدوش بر زدن. (تاج المصادر بیهقی). بمعنی زحم است. (از غیاث اللغات). در تنگنای افکندن. (از المعجم الوسیط) (از صحاح). انبوهی کردن. (مجمل اللغه). و رجوع به زحمه، زحمت دادن و مزاحمت شود. || رنج، و با لفظ کشیدن استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رنج، و بالفظ دادن و نهادن و بردن و کشیدن مستعمل است. (از خلاصه ٔ بهار عجم در حواشی مصطلحات الشعرا ص 241) (آنندراج). رنج، محنت و عذاب، آزردگی تن یا روح. (از ناظم الاطباء):
مرا چشم درد است و خورشید بهتر
که از زحمت توتیا میگریزم.
خاقانی.
ملک گفت، شب آنجا رویم تا زحمت سرما نباشد. (گلستان سعدی).
- بی زحمت، درتعارفات متداول میان عامه گویند: بی زحمت اینکار رابرای من انجام دهید؛ یعنی «اگر زحمتی نیست » یا «از این زحمت معذرت میخواهم ». رجوع به زحمت دادن و زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود.
- زحمت بی حاصل، رنج بیهوده و بی ثمر. زحمت جانکاه. رنج فراوان و جان فرسا.
|| در فارسی بمعنی مرض مستعمل شده است. (مؤید الفضلاء). بیماری تن. درد.آزار. زخم. جراحت. (ناظم الاطباء):
این همه محنت که هست، درد و دو چشم منست
هیچ نکوعهد نیست، کو شودم توتیا.
خاقانی.
رجوع به زحمه و ترکیبات زحمت شود.
|| مشقت. اشکال. سختی.عسرت: زحمت راه، دشواری وسختی راه. (ناظم الاطباء). دشوار. بازحمت. مشکل. صعب. عسیر. سخت. (ناظم الاطباء:دشوار). رجوع به رنج بردن، دشوار، دشواری، مشقت، زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود. || کار. تلاش و کوشش. بار کشیدن. بار بردن:
هر که نداند که کدامست مرد
همچو ستوران ز در زحمت است.
ناصرخسرو.
زحمت باین معنی در تداول امروز پارسی زبانان رایجست: حق الزحمه، مزد کار که بکارگر داده میشود. اجرت زحمتکشان، کارگران. رجوع به رنجبر، کارگران، کارگر، زحمتکش و دیگر ترکیبات زحمت شود. || منت چیزی کشیدن. نیازبه چیزی. حاجت به واسطه و وسیله:
درد دل گویم ازنهان بشنو
راز بی زحمت زبان بشنو.
خاقانی.
بی زحمت پیرهن همه سال
از یوسف خویش با شمیمم.
خاقانی.
|| هنگامه و گیر و دار. (ناظم الاطباء). دردسر. گرفتاری:
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا
ولیک زحمت این شغل را ندارم سر.
خاقانی.
|| ریخته کردن و تشویش دادن. (کشف اللغات). تشویش کردن. (کنزاللغه). تصدیع. (ناظم الاطباء):
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی.
خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم.
حافظ.
رجوع به زحمه، زحمت دادن و دیگر ترکیبات زحمت شود. || ایذاء. اذیت. (ناظم الاطباء). رنجور کردن. دچار درد و رنج کردن: مَلاْ ءه؛ زحمت امتلاء طعام. (منتهی الارب). و رجوع به زحمه شود. || آلوده کردن. (کشف اللغات). رجوع به زحمه شود.


کش کش کش

کش کش کش. [ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ] (صوت) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف). || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف).


زحمت بردن

زحمت بردن. [زَ م َ ب ُ دَ] (مص مرکب) رنج بردن. تحمل رنج و دشواری کردن:
مشو تا توانی ز رحمت بری
که زحمت برندت چو زحمت بری.
(بوستان).
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درمانده ای را دهد نان و چاشت
وگرنه چه حاجت که زحمت بری
ز خود باز گیری و هم خود خوری.
(بوستان).
کی بجانهای گرفتار، دلش خواهد سوخت
یوسف مصر اگر زحمت زندان نبرد.
صائب.
رجوع به زحمت کشیدن، زحمت کش، زجر کشیدن، زجر بردن و رنجبر شود. || رفع تصدیع. رفع مزاحمت کردن. زحمت کم کردن. کنایت از رفتن، خود را کنار کشیدن، بیکسوی شدن از حضور یا خانه ٔ کسی، ترک همراهی و رفاقت و یا ترک خانه ٔ کسی کردن، دست برداشتن و یا از میان رفتن و نابود شدن:
گر زحمت تو برده ام، پنداشتی من مرده ام
تو صافی و من درده ام، کی صاف دردی خوار شد.
مولوی (از آنندراج).
وین پرده بگوی تا بیکبار
زحمت ببرد ز پیش ایوان.
سعدی.
زمانی از سر این خسته پا کشیده بدار
که میبریم از این آستانه زحمت خویش.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به زحمت، زحمت کم کردن و زحمت برگرفتن شود.


زحمت افزا

زحمت افزا. [زَ م َ اَ] (نف مرکب) زحمت افزاینده. زحمت دهنده. مصدع. مزاحم. زحمت فزا. این کلمه از جمله ٔ تعارفات متداول میان مردم در عصور اخیر و بویژه در نامه ها است.زحمت افزا شدن و زحمت افزا گشتن نیز بکار میبرند.

فرهنگ فارسی هوشیار

زحمت

انبوهی کردن، رنج و آزردگی

فرهنگ معین

زحمت

(مص ل.) انبوه کردن، (اِمص.) ازدحام، رنج و آزردگی، (اِ.) بیماری، در فارسی: دردسر. [خوانش: (زَ مَ) [ع. زحمه]]

کلمات بیگانه به فارسی

زحمت

دردسر

معادل ابجد

رنجیر و زحمت کش

1244

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری